جدول جو
جدول جو

معنی غریق گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

غریق گشتن
(دَ تَ)
غرق شدن. رجوع به غرق و غرق شدن شود:
سوی خم شد به جستجوی رفیق
وآگهی نه که خواجه گشت غریق.
نظامی
لغت نامه دهخدا
غریق گشتن
غرق شدن
تصویری از غریق گشتن
تصویر غریق گشتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گِ رِ تَ)
ریش گردیدن. زخمی شدن. آزردن. خستن. (یادداشت مؤلف) :
وگر نی رنج خویش از خویشتن بین
چو رویت ریش گشت و دست افکار.
ناصرخسرو.
درد به پای او درآمد و آماس کرد و ریش گشت و درد می کرد. (قصص الانبیاء ص 138).
- ریش گشتن یا گردیدن دل، مجروح و زخمی شدن آن. کنایه از آزرده خاطر شدن:
بنازد بر او نیز باران خویش
دل مرددرویش از او گشته ریش.
فردوسی.
نگه کن که تا خود چه آید به پیش
کزین اسب جان و دلم گشته ریش.
فردوسی.
همانگه بخواند ترا نزد خویش
دل مادرت گردد از درد ریش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ کَ دَ)
اندوهناک شدن. غمگین شدن. غم و اندوه داشتن. غمناک گردیدن:
چو بشنید پیران غمی گشت سخت
که بربست باید به ناکام رخت.
فردوسی.
هوا گشت چون چادر آبنوس
ستاره غمی گشت ز آوای کوس.
فردوسی.
چو بشنید افراسیاب این سخن
غمی گشت وپس چاره افکند بن.
فردوسی.
ز اندیشه غمی گشت مرا جان به تفکر
پرسنده شد این نفس مفکر ز مفکر.
ناصرخسرو.
پس پیش دهران رفت و این قصه بگفت. دهران غمی گشت. (مجمل التواریخ و القصص)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
غرق شدن. رجوع به غرق و غرق شدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
فریفته شدن. گول خوردن. مغرور شدن. غره گردیدن. غره شدن. غره بودن. رجوع به غره شود:
به زرق تو این بار غره نگردم
گر انجیل و تورات پیشم بخوانی.
منوچهری.
تا غره گشته ای به سخنهایی
کاینها خبر دهند همی ز آنها.
ناصرخسرو.
غره چرا گشته ای به کار زمانه
گر نه دماغت پر از فساد بخارست.
ناصرخسرو.
پیریت چو شیر نر همی غرد
تو گشته ای به زور کودکی غره !
ناصرخسرو.
هزاردستان در چمن باغ به آواز خوش خود غره گشته. (مجالس سعدی مجلس اول)
لغت نامه دهخدا
(دُ فَ فِ دَ)
غمناک شدن. اندوهگین شدن. غمگین گشتن:
غمین گشت رستم ببازید چنگ
گرفت آن سر و یال جنگی پلنگ.
فردوسی.
بدانست سرخه که پایاب اوی
ندارد غمین گشت و پیچید روی.
فردوسی.
دو هفته همی گشت با یوز و باز
غمین گشت از رنج و راه دراز.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ جُ تَ)
پنهان شدن: دمنه چون از چشم شیر غایب گشت شیر تأملی کرد. (کلیله و دمنه).
وین طرفه تر که تا دل من در کمند تست
حاضر نبوده یک دم و غایب نگشته ای.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
(دِ نُ / نِ / نَ دَ)
غرقه شدن. غرق گشتن. در آب فرورفتن. خفه شدن در آب و مردن:
دلش غرقه گشته به آز اندرون
پراندیشه بنشست با رهنمون.
فردوسی.
دل خاقانی از این درد، برون پوست بسوخت
وز درون غرقۀ خون گشت و خبر کس را نی.
خاقانی.
خاک من غرقۀ خون گشت مگریید دگر
بس کنید از جزع ار اهل جزائید همه.
خاقانی.
آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
یعنی شرمنده شده. مؤلف گوید که طریق در اصل بمعنی کوفته و مضروب است، خاطر آدم خجل و شرمنده نیز کوفته میباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ)
غریب شدن. غریب گردیدن. اغراب. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به ترکیبات مذکور و مدخل غریب شود
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ /کِ دَ)
غرق شدن. فرورفتن در آب:
تا نشد پر بر سر دریا چو طشت
چونکه پر شد طشت در وی غرق گشت.
مولوی.
ز هر سو برو انجمن گشت خلق
کز آن گریه در خون همیگشت غرق.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ /تِ)
غرق شده. غرق گشته. مستغرق. رجوع به غرق و غرق شده شود:
مردی غریق گشتۀ بحر تحیرم
رندی غریب مانده به کوی قلندرم.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 313)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غرقه گشتن
تصویر غرقه گشتن
غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایب گشتن
تصویر غایب گشتن
ناپدید شدن پنهان شدن، در محل خود حاضر نشدن مقابل حاضر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرق گشتن
تصویر غرق گشتن
مصدر) غرق شدن فرو رفتن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریق شدن
تصویر غریق شدن
غرق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غمی گشتن
تصویر غمی گشتن
غمگین شدن اندوهناک گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غریب گشتن
تصویر غریب گشتن
غریب گردیدن غربت گزیدن اغتراب
فرهنگ لغت هوشیار